دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 10518
تعداد نوشته ها : 16
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
بچه که بودم ماه محرم که میشد هرشب با مادرم به مسجد میرفتیم تا در مراسم عزاداری شرکت کنیم. از بین روزهای محرم ، روز تاسوعا و عاشورا برای کودکی چون من شیرین بود. صبح تاسوعا و عاشورا با مادر به خیابان میرفتیم تا دسته های عزاداری را ببینیم. مادرم همیشه بطری کوچک گلابی برایم می خرید تا وقتی سینه زنها از کنارمان عبور می کنند به روی آن ها گلاب بپاشم. من و دوستانم در فاصله های یک یا دومتری از هم می ایستادیم و روی عزاداران گلاب میریختیم.
در کودکی تصور اینکه شب های محرم به مسجد نرویم محال بود و محال تر این بود که در روز تاسوعا و عاشورا در خانه بمانیم!
کمی بزرگ که شدم فهمیدم میتوان در شب های محرم هم به مسجد نرفت.
بزرگتر که شدم فهمیدم حتی می توان در روز تاسوعا و عاشورا در خانه ماند.
انگار هرچه بزرگتر میشویم کارهای جدیدی یادمیگیریم.

اما

دلتنگ روزهای کودکی ام ، روزهایی که باید شب های محرم به مسجد میرفتیم.
باید روز تاسوعا و عاشورا به مراسم های عزاداری میرفتیم.
چقدر این بایدها در روزهای بزرگی کم رنگ و بی رنگ شده اند.
چقدر بعضی یادگرفتن ها بی برکت اند...


1395/7/15 6:52 بعد از ظهر
X